یک شبایم من دوباره بر در کاشانه تو
می نشینم بار دیگر روبروی خانه تو
چون بیایی میشناسم سایه ات را روی شیشه
روی ایوان میخرامی نازنین تر از همیشه
خیره میگردد ولی ناشناس چشم تو بر پیکر لرزان من
میکنی دیوانگی و میرود اشک من بر گونه سوزان من
گرچه نشناسی دگر این خسته ژولیده مو را
پیش رو میبینی اکنون قصه سنگ و سبو را
بر تن ره مینویسم آمدم من بار دیگر
تا بشوید هستی ام را گریه دیدار آخر
یک شبایم من دوباره بر در کاشانه تو
می نشینم بار دیگر روبروی خانه تو
چون بیایی میشناسم سایه ات را روی شیشه
روی ایوان میخرامی نازنین تر از همیشه
نازنین تر از همیشه …
یک شبایم من دوباره بر در کاشانه تو
می نشینم بار دیگر روبروی خانه تو
چون بیایی میشناسم سایه ات را روی شیشه
روی ایوان میخرامی نازنین تر از همیشه
خیره میگردد ولی ناشناس چشم تو بر پیکر لرزان من
میکنی دیوانگی و میرود اشک من بر گونه سوزان من
گرچه نشناسی دگر این خسته ژولیده مو را
پیش رو میبینی اکنون قصه سنگ و سبو را
بر تن ره مینویسم آمدم من بار دیگر
تا بشوید هستی ام را گریه دیدار آخر
یک شبایم من دوباره بر در کاشانه تو
می نشینم بار دیگر روبروی خانه تو
چون بیایی میشناسم سایه ات را روی شیشه
روی ایوان میخرامی نازنین تر از همیشه
نازنین تر از همیشه …
نظر خود را بنویسید